جدول جو
جدول جو

معنی یک خدای - جستجوی لغت در جدول جو

یک خدای
(یَ / یِ خُ)
خدای واحد. احد. خدای یگانه:
پس ازآفرین گفت کز یک خدای
همی خواستم تا بود رهنمای.
فردوسی.
چنین بود پیغام کز یک خدای
بخواهم که او باشدم رهنمای.
فردوسی.
به نام جهان آفرین یک خدای
که رستم نگرداند از رخش پای.
فردوسی.
مکافات این بد به هر دو سرای
بیابید از دادگر یک خدای.
فردوسی.
به پیروزی دادگر یک خدای
سر جادوان اندرآرم به پای.
فردوسی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(خُ)
بنده نوازی. به شرایط خدایی عمل کردن: پس آن نشانیهای مهربانی و نیک خدائی که از من دیدید. (کشف الاسرار از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(رِ خُ)
کنایه از عثمان بن عفان است. (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دُ خُ)
دش خدا. رجوع به دش خدا شود
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ خا یَ / یِ)
آنکه یک بیضه دارد. اشرج. احدل. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(کَ خُ)
کدخدا. رجوع به کدخدا شود
لغت نامه دهخدا
(کَخُ)
کدخدا. (از آنندراج). کتخدا. (ناظم الاطباء). فرمانروا. صاحب. دارا. دارنده:
یکی پاک انبازش آرم بجای
که گردی به اهواز بر کتخدای.
فردوسی.
خانه به دو کدبانو نارفته بود و ده به دو کتخدای ویران. (سیاست نامه). و رجوع به کدخدا و کدخدای و کتخدا شود، پادشاه. (یادداشت مؤلف) ، معتمد وزیر و مدبر کارهایش. (دزی ج 2 ص 443). کدخدای. رجوع به کدخدای شود
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ)
یک رأی. هم رای. با عقیدۀ واحد. یکدل و یکزبان:
از رضای او نتابند و مر او را روز جنگ
یکدل و یک رای باشندو موافق بنده وار.
فرخی
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ دَ)
یک دره. یک در. صفت اطاقی که یک در دارد:
خسروا جانم نژند و تنگدل دارد همی
زیستن در بینوایی بودن اندر یک دری.
ازرقی هروی.
و رجوع به یک در و یک دره شود
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ)
یک خو. که خوی و منش ثابت دارد. که دارای شخصیتی یکسان و تغییرناپذیر است:
رادمرد و کریم و بی خلل است
راد و یک خوی و یکدل و یکتاست.
فرخی
لغت نامه دهخدا
مرد خانه، آقای خانه، سرور سرای، مقابل کد بانو، متصدی امور ده، دهبان، دهدار، رئیس قبیله یا عشیره، رئیس صنف (صفویه)، رئیس محله، حافظ شهر، نگهبان شهر، متصدی اداره یا سازمانی دولتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کدخدای
تصویر کدخدای
کدخدا. توضیح بمعنی پادشاه: (کیومرث شد بر جهان کدخدا نخستین بکوه اندرون ساخت جای)
فرهنگ لغت هوشیار
بز یا گوسفندی که یک پستانش شیر دهد
فرهنگ گویش مازندرانی